یاحسین...
27 آبان 1395 توسط معصومه عبادي
زائر کرببلا گفت خداحافظ و رفت
دل من پشت سرش کاسه ی آبی شد و ریخت
بارالها…
ازکوی تو بیرون نشود پای خیالم…
نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی…
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم…
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی…
در اگر باز نگردد …نروم باز بجایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی…
کس به غیر تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی…
بازکن در که جز این خانه مرا نیست پناهی…
صبح ؛ ابتدای عشق
انتهای غفلت است
و معبد پرستش پاکی هاست
در خانه ی صبح
هم خدا هست هم آفرینش
و هم زلال مهربانی.
صبحتون خدایی …
روزتون تماشایی …